مراسم تولد فرزندان

(محمدیارمحمدی)

فرزندان محصول زندگی مشترک زن و مرد هستند و تداوم دهنده بشر و تولد آنان همیشه یک نعمت الهی بوده و حضورشان حلاوت و امیدواری زندگی زوجین را دو چندان می­نماید. از این رو در همه جوامع تولد نوزادان با شادی و جشن همراه می­شده و مراسم و آداب ویژه­ای داشته است. در مریانج نیز آداب و رسوم خاص خود را دارد و مخصوصاً در دهه­های گذشته نسبت­ها و اصطلاحاتی در این خصوص وجود داشته که بیان آنها می­تواند برای خواننده­ای که در روزگار فعلی قرار دارد جالب باشد و تغییرات فرهنگی شهر خود را بشناسد.

در اصطلاح مریانجی­ها به زن باردار یا حامله اشکم پر می­گفتند و به زائو ( زسپان) و قابله یا ماما را نیز ننه خطاب می­کردند. بعضی از ننه­های معروف و نزدیک به زمان ما عبارتند از مرحومه­ها ننه دنیا ـ ننهکیمیا ـ ننه سلبی ـ عجب ناز و … و البته زایمان با خطرات زیادی برای مادر و فرزند به همراه بود تا جایی که بارها اتفاق می­افتاد که مادر یا فرزند به هنگام زایمان از دست می­رفتند.

هنگامیکه زن جوانی زایمان می­کرد بلافاصله ما در آن زن به خانه داماد می­رفت و مدت ۷ الی ۱۰ روز مدام به پرستاری و مراقبت از زسپان وکودک می­پرداخت. این اقدام نوعی آموزش عملی بچه­داری  و انتقال تجربه نیز محسوب می­شد، مادر زائو طی مراسم و تشریفاتی سیسمونی یا همان اسباب گهواره را که قبلاً تهیه و آماده کرده بود به خانه داماد می­آورد. اسباب گهواره عبارت از یک گهواره چوبی ـ تشکی که برای کف گهواره دوخته شده بود و به آنکاهدان می­گفتند ـ کنیف یا ظرفی مخروطی شکل و فلزی که به منظورمدفوع کودک در کف گهوارهتعبیه می­شد و پارچه­های رنگی به نام سر گهواره و منگله برای آویزان کردن از دسته گهواره و یکی دو دست لباس بچه ـ قطعه­ای کلا یا سکه­ای موسوم به اشرفی برای مادر بچه و یا چادر و پیراهن و غیره بود همچنین مادر زائو موظف به پذیرایی از عیادت کنندگان بود و هرکس که وارد خانه می­شد می­بایست حتماً کودک را که در قنداقه سفید رنگ پیچیده شده بود ۳ بار از جا بلند کرده دوباره در جایش قرار دهد. زیرا اگر چنین کاری صورت نمی­گرفت به بچه چله می­افتاد و مریض می­شد. عیادت کنندگان برای دیدن زسپان معمولاً یک دستمال یا چارقد، جوراب، یک شاخه نبات، یک کله قند، یک عدد به یا انار هدیه می­آوردند. تا روز یازدهم که زائو را به حمام می­بردند و به همراهان نهار می­دادند نباید به هیچ عنوان زائو تنها بماند ولو اگر شده یک پسربچه هم نزد او باشد کفایت می­کند. زیرا اگر زائو تنها بماند آل خاتون او را می­برد و از ما بهتران نوزاد را اذیت و آزار می­دهد.

نامگذاری:  

مراسم نامگذاری در شب هفتم برگزار می­شد که در گویش مریانجی شو هفتم می­گویند. یک روز قبل از طرف خانواده زائو نزدیکان و اقوام دو خانواده را برای صرف شام دعوت می­کردند و پس از صرف غذا نوزاد را که در قنداق قرار داشت و پارچه­ای رنگی بر رویش بود بدست یکی از ریش سفیدان فامیل می­دادند تا اذان و اقامه در گوشش بگوید و نام او را اعلام کند که این رسم امروزه هم رایج است اما آنچه گفتنی این است که اولاً نام کودک را بزرگ فامیل انتخاب می­کرد و معمولاً از اسامی مرکب یعنی دو اسمی (مثلاً غلامعلی ـ علی حسین) استفاده می­شد و والدین در این میان هیچکاره بودند و ثانیاٌ اسم نباید در بین فامیل تکراری و یا متعلق به فردی که از فامیل فوت کرده بود باشد. زیرا اگر اسمی انتخاب می­شد که یکی از اقوام آن اسم را داشت حتماً از سوی خانواده او گلایه و اعتراض شروع می­گردید. این امر گاهی تبدیل به یک معضل و مشکل بزرگ می­شد و در خانواده­ها اختلاف ایجاد می­کرد. مخصوصاً در بین اقوام زن و شوهر که مثلاً حسین یا فاطمه ازخویشان آن یا این هستند. بهرحال بعد از نامگذاری قنداقه را دست به دست به میهمانان می­دادند و هرکس با ذکر صلوات و نیایش و دعا نوزاد را به نفر بعدی می­داد و پس از آن شیرینی چیده که معمولاً مقداری نقل، شیرینی محلی، خشکبار از قبیل گردو و بادام و اگر فراهم بود مقداری میوه فصل بین میهمانان توزیع می­شد.

غذای زائو:

از همان روزی که مادر فارغ می­شد به مدت سه روز برایش قیماق درست می­کردند و به او می­خوراندند. این قیماق از آرد سرخ شده، روغن حیوانی، شکر، زعفران با مقداری آب در منزل طبخ می­شد و براساس یک تجربه و سنت قدیمی لازم می­دانستند که حتماً غذای مادر از آن باشد. و البته کار درستی بود زیرا زائو به هنگام زایمان مقداری خون و آب بدن خود را از دست می­داد و دچار افت فشار خون می­گردید و ضعیف می­شد. این غذای زود هزم ـ رقیق و پرانرژی می­توانست حالت عادی را به او برگرداند. بعد از سه روز مجدداً به مقدار زیادتری قیماق تهیه می­کردند و به خانه همسایه­ها و اقوام و زن و شوهر می­فرستادند. قیماق به خانه هرکس که برده می­شد بر خود واجب می­دانست که به احوالپرسی زائو برود و هدیه­ای نیز بطوریکه قلاً ذکر شد می­برد.

آداب حمام رفتن زائو :

تولد پسر و یا دختر در خانواده با هم تفاوت داشت. خانواده­ای که صاحب فرزند پسری می­شد مسلماً برای مادر ارزش و احترام بیشتری قائل می­شد و در مراسم مربوطه سنگ تمام می­گذاشتند اما اگر مادری دختر بدنیا می­آورد وضع فرق می­کرد بطوریکه در قدیم گاهی برای مادری که دختر زاییده بود چراغ روشن نمی­کردند. این باورهای تعصب­آمیز و غلط به گونه­ای بود که مادران از آوردن دختر احساس شرم و حقارت می­کردند اما پسرزا سرافراز بود و ناز او را می­خریدند. مادر که دختر زاییده بود در روز سوم می­گفتند باید او را به آب زد تا کمرش برگردد. یعنی باید او را به حمام برد اما پسرزا را تا روز یازدهم به حمام نمی­بردند. بهرحال یک روز قبل از یازدهم بستگان زائو می­آمدند و برایش بقچه می­گرفتند. یعنی وسایل و لوازم مورد نیاز مادر و کودک را برای استحمام آماده می­ساختند و در روز یازدهم چند نفر به همراه او به حمام می­رفتند و پس از استحمام و انجام فرایض شرعی در این خصوص به خانه برمی­گشتند و نهار را با آبگوشت و قیماق صرف می­کردند. و در این روز تقریباً همه چیز به حالت عادی درمی­آمد و هرکس به خانه و زندگی خود می­رفت.

در گذشته­ های دورتر بطوریکه نقل می­کنند حمام رفتن تشریفات بیشتری داشته از جمله اینکه هفت عدد گردو در جیب زسپان می­گذاشتند و می­گفتند این گردوها را بگذار و برو تا از ما بهتران آنها را بردارند و دعایی نشوی او نیز طبق دستور عمل می­کرد. چنانکه گردوی اول را در جلو درب اطاق بر زمین می­گذاشت، گردو دوم را پایین پله­ها، سوم را در حیاط خانه و گردوی چهارم را هفت کادم (قدم) دورتر از درب حیاط و گردوی پنجم را جلو درب حمام و گردوی ششم و هفتم را در داخل حمام سرد و گرم قرار می­داد. او نباید در هر مرحله به پشت سرش نگاه کند.

بهرحال بعد از این اعمال زائو را با لباس داخل حمام گرم می­بردند و چند دقیقه­ای نگاه می­داشتند تا اصطلاحاً عرق کند وقتی خوب به عرق می­نشست مخلوطی از تخم شنبلیله، زیره، دارچین و پودر گردو و به بدن او می­مالیدند و مقداری زرده تخم مرغ همراه نخود خام کوبیده شده روی سرش می­گذاشتند و پس از آن او را می­شستند و بعد از آن که بیرون می­آمد در حمام سرد لباسش را می­پوشانیدند و جیب­هایش را پر از مغز پسته و بادام و گردو می­کردند و به همراهان نیز فالوده و شربت می­دادند. پول حمام و دلاک و هزینه­های جنبی بعهده قایننه (مادرشوهر) بود که می­پرداخت. و اما پدر نوزاد تا چند روز حق ورود به اتاق همسرش را نداشت و پس از آن هم در انظار بزرگترها فرزندش را در آغوش نمی­گرفت و با همسرش مستقیماً صحبت نمی­کرد. زیرا این عمل زشت و ناپسند و نوعی بی­احترامی به بزرگترها محسوب می­شد و حتی حق انتخاب نام برای فرزندش نیز نداشت.

در قدیم که پستانک معمول نبود یک دانه مویز رامی­جویدند و در گوشه پارچه یا چارقد می­بستند و به دهان نوزاد می­گذاشتند تا بمکد و این عمل تقریباً شبیه مکیدن پستانک بود که مریانجی­ها به آن (مَکّه) می­گفتند.اگر نوزاد رشد و شادابی کافی را نداشت می­گفتند خوب عمل نیامده و به او  چله  افتاده در این صورت لازم بود چله بری شود. برای چله بری نزد ملای ده یا دعانویس می­رفتند و از آن دعا می­آوردند و طبق دستور دعانویس آن را بر بازو نوزاد نصب و یا از زیر بالش او و یا هر جای دیگری قرار می­دادند این عمل را چله بری می­گفتند.

بهرصورت همه این سنت­ها و آداب و رسوم با همه زشتی­ها و زیبایی که داشت موجی از شادی و خوشحالی را در خانواده­های روستایی و خسته از کارهای روزانه و تلاش­های معاش ایجاد می­کرد و زندگی یکنواخت و روزمره­گی را برای چندصباحی به شادی و امید و همدلی و صمیمیت تبدیل می­نمود.

 

نوشته های مرتبط